یک وجب…
پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ
یک وجب از صورتت تا بوسه هایم مانده بود
شرمِ ناز گونه هایت دست من را خوانده بود
دست می انداخت عطر گیسوانت یاس را
وه که پیچ و تاب مویت باد را پیچانده بود
خواستم آدم شوم حوای چشمت حیله کرد!
لابد آدم را چنین از باغ جنت رانده بود
هی زدی رو دست و دست تو برایم رو نشد
ساده لوحی های من یک شهر را خندانده بود
وعده هایت بر دل دیوانه صابون می زد و
پای پرهیز مرا هم بی وفا لغزانده بود!
۹۴/۰۷/۲۳